چرك‌نويس‌هاي ترجمه‌ي در قند هندوانه

      صفحه اصلي         درباره‌ي براتيگن        آرشيو


Thursday, March 25, 2004

كتاب دوم، inBOIL

30. نه چيز
خوب شد كه به كلبه‌ام برگشتم، اما روي در پيغامي از مارگريت بود. پيغام را خواندم. اصلاً شادم نكرد. دورش انداختم كه ديگر هيچ‌وقت نبينمش.
پشت ميزم نشستم و از پنجره به iDEATH نگاه كردم. بايد با قلم و دواتم كارهايي مي‌كردم كه سريع و بي‌غلط كردم و كاغذها را كناري گذاشتم. با جوهر تخم هندوانه، روي كاغذهايي نوشتم كه بيل در كارگاه توفال از چوب‌هاي خوش‌بو درست مي‌كرد.
بعد فكر كردم خوب است دور مجسمه‌ي سيب‌زميني چندتا گل بكارم. فكر كردم گل،‌ دور آن سيب‌زميني‌ي هفت‌پايي قشنگ مي‌شود.
رفتم كه از توي صندوق‌ام بذر گل بياورم. چيزهايم را توي همين صندوق مي‌گذارم. همه چيز به هم ريخته بود. پيش از آن كه گل بكارم، چيزهايم را مرتب كردم.
تقريباً نه چيز دارم؛ توپ يك بچه كه يادم نمي‌آيد كه است، هديه‌اي كه فرد نه سال پيش به من داده است، انشايم درباره‌ي آب‌و‌هوا، چند تا عدد (از يك تا بيست‌وچهار)، يك جفت لباس سرهم اضافه، يك چيزي از Forgotten Works ، يك تكه فلز آبي، يك طره‌ي مو كه بايد شست‌اش.
بذر گل را ديگر توي صندوق نگذاشتم چون مي‌خواستم دور سيب‌زميني بكارمشان. چيزهاي ديگري هم دارم كه در اتاقم در iDEATH نگه مي‌دارم. آن‌جا هم، نزديك حوضچه‌ي پرورش قزل‌آلا، اتاقي دارم كه خيلي زيبا است.
رفتم بيرون و بذر گل‌ها را دور سيب‌زميني كاشتم. باز به فكر افتادم كه آن‌ها كه اين قدر از سبزيجات خوششان مي‌آمده، كه بوده‌اند و كجا دفنشان كرده‌اند، كف كدام رودخانه. يا شايد هم آن زمان‌ها ببرها خورده باشندشان. آن زمان‌ها كه ببرها مي‌گفتند «از اين مجسمه‌هات خوشمان مي‌آيد. بخصوص آن شلغم كنار بال‌پارك. ولي به هرحال.»



[Powered by Blogger]