چرك‌نويس‌هاي ترجمه‌ي در قند هندوانه

      صفحه اصلي         درباره‌ي براتيگن        آرشيو


Thursday, March 11, 2004

27. تا ناهار
بعد از اين كه خفاش فرد را تحسين كردم و چهاردست‌وپا از زير پرس بيرون آمدم، به‌ش گفتم كاري دارم و بايد به كلبه‌ام بروم؛ گل بكارم و از اين كارها.
پرسيد «ناهار را مي‌روي iDEATH ؟»
ـ نه. فكر كنم، تو شهر تو كافه يك چيزي بخورم. خب، تو هم بيا با هم برويم.
ـ باشه. فكر كنم امروز سوسيس آلماني و ترشي كلم داشته باشند.
يكي از كارگرهايش، داوطلبانه راه‌نماييمان كرد كه آن مال ديروز بود.
فرد گفت «راست مي‌گويي. امروز گوشته. چه‌طوره؟»
گفتم «پس سر ناهار مي‌بينمت. حول و حوش دوازده.»
فرد را تنها گذاشتم تا دستگاه پرس را كه الوارهاي طلايي قند هندوانه از آن بيرون مي‌آمد، سرپرستي كند. كارگاه هندوانه، زير آفتاب خاكستري، آرام و شيرين قل مي‌زد و بخار مي‌شد.
و اد و مايك پرنده‌ها را مي‌پراندند. مايك دنبال يك قناري كرده بود.



[Powered by Blogger]