چركنويسهاي ترجمهي در قند هندوانه |
Thursday, February 12, 2004
15.كلبهي پائولين
به جز درِ كلبهي پائولين، بقيهي كلبه را از قند هندوانه ساختهاند. در از چوب زيبا و خاكستري كاج است و دستگيرهي سنگي دارد. حتي پنجرهها را هم از قند هندوانه ساختهاند. اينجا خيلي از پنجرهها را با قند درست ميكنند. كارل پنجرهساز طوري ميسازدشان كه نميشود فهميد شيشه است يا قند هندوانه. برميگردد به اين كه كي ساخته باشدش. فن ظريفي است كه كارل از پسش برميآيد. پائولين فانوسي روشن كرد و بوي خوش روغن هندوانه كه ميسوخت در كلبه پيچيد. ما روغن قزلآلا را با هندوانه مخلوط ميكنيم و در فانوسهايمان ميريزيم. خوب ميسوزد. نور خوبي دارد، بويش هم خوش است. كلبهي پائولين هم مثل همهي كلبههامان خيلي ساده است. همه چيز سر جاي خودش است. پائولين فقط هر از گاهي كه ميخواهد چند ساعتي از iDEATH دور باشد يا شبهايي كه ميلش ميكشد، به كلبهاش ميآيد. همهي ما كه در iDEATH هستيم، كلبهاي داريم كه هر وقت ميلمان ميكشد آنجا ميرويم. من بيشتر از هر كسي از كلبهام استفاده ميكنم. معمولاً فقط يك شبِ هفته را در iDEATH ميخوابم. البته بيشتر وقتها آنجا غذا ميخورم. ما كه اسم درست و حسابي نداريم، بيشتر وقتمان را تنهاييم. اين طور بهتر است. پائولين گفت «خب، رسيديم.» در نور فانوس زيبا شده بود. چشمهايش برق ميزد. گفتم «ميآيي اين جا؟» آمد طرفم. دهانش را بوسيدم و به سينههايش دست زدم. نرم بود و سفت. دستم را جلوي پيراهنش كشيدم. گفت «خوبه.» گفتم «بيشتر.» گفت «خوبه.» رفتيم و روي تختش دراز كشيديم. لباسش را در آوردم. زيرش چيزي نپوشيده بود. چند وقتي مشغول بوديم. بعد بلند شدم و سرهميام را درآودرم. باز كنارش دراز كشيدم. |