چركنويسهاي ترجمهي در قند هندوانه |
Monday, April 26, 2004
35. دعواي بزرگ
دعواي اساسي inBOIL و چارلي سر ميز شام بود. فرد ظرف پورهي سيبزميني را ميداد دست من كه پيش آمد. زمينهاش هفتهها بود كه آماده ميشد. خندههاي inBOIl بلند و بلندتر شده بود؛ طوري كه شبها نميشد خوابيد. inBOIL هميشه مست بود. به حرف هيچ كس گوش نميكرد. حتي به حرف چارلي هم گوش نميكرد. به چارلي گفت سرش به كار خودش باشه. «سرت به كار خودت باشه.» يك روز بعد از ظهر، پائولين كه آن وقتها بچه بود، ديد كه ولو شده تو وان حمام و شعرهاي ركيك ميخواند. پائولين ترسيده بود. كنار inBOIL يك بطر از آن چيزهايي بود كه توي Forgotten Works درست ميكرد. بوي وحشتناكي ميداد. سه نفر كمك كردند تا از وان درش آوردند و گذاشتندش توي تخت. فرد گفت «بيا. اين هم پورهي سيبزميني.» يك ملاقهي پر ريختم كنار ظرفم. inBOIL كه تا آن وقت به مرغ سوخارياش لب نزده بود و غذاش كمكم سرد ميشد، برگشت و به چارلي گفت «ميداني اينجا چهشه؟» ـ نه. چهشه؟ بگو. تو كه مثكه اين روزها جواب همه چي را ميداني. ـ ميگم. اينجا گندش در آمده. اصلاً اينجا iDEATH نيست. فكر ميكنيد هست. شما همهتان يك مشت احمقيد كه تو iDEATH احمقانهتان كارهاي احمقانه ميكنيد. iDEATH. هههه. مفت نگين. اگر iDEATH تو خيابان پاچهتان را هم بگيرد، نميشناسيدش. من از همهتان بيشتر از iDEATH سر در ميآورم. به خصوص از اين چارلي كه فكر ميكنه ديگر آخرشه. همهتان را بگذارند روي هم، قد ناخن كوچيكهي من از iDEATH چيزي نميفهميد. تو كلهتان هم نميگنجه اينجا چه خبره. من سر در ميآورم. من ميدانم. من ميدانم. تف به اين iDEATHتان. چيزي كه من از iDEATH فراموش كردهام بيشتر از چيزيه كه شما ازش ميدانيد. من ميروم همان كنار Forgotten Works. اين سوراخ موش هم باشد واسه خودتان. inBOIL بلند شد و مرغ سوخارياش را پرت كرد زمين و رفت بيرون. تلوتلو ميخورد. همه سر ميز بهتشان زده بود. تا چند وقت هيچ كس چيزي نگفت. بعد فرد گفت «چارلي، خودت را ناراحت نكن. فردا كه هوش و حواسش برگرده، نظرش عوض ميشه. باز مسته. حواسش كه سر جاش بياد برميگرده.» چارلي گفت «نه. فكر كنم رفت براي هميشه. به خير بشه.» چارلي ناراحت بود و ما هم همه ناراحت بوديم. inBOIL برادر چارلي بود. همه نشسته بوديم و به غذايمان زل زده بوديم. |