چركنويسهاي ترجمهي در قند هندوانه |
Friday, April 02, 2004
33. ويسكي
inBOIL و دارودستهاش، توي كلبههاي دربوداغاني كه سقفهاشان سوراخ بود زندگي ميكردند. نزديك Forgotten Works. تا دم مرگشان همانجا زندگي ميكردند. بيستنفري بودند. همهشان مثل inBOIL مرد بودند كه اين اصلاً خوب نبود. اول فقط inBOIL آنجا بود. يك شب كه حسابي با چارلي قاطي كرد، چارلي بهش گفت كه برود به جهنم. او هم گفت كه به هرحال خودش هم ميخواسته نزديك Forgotten Works خانه كند. گفت «تف به iDEATH.» و رفت و كنار Forgotten Works براي خودش كلبهاي ساخت كه به تف بند بود. وقش به جستن توي Forgitten Works و ويسكي درست كردن ميگذشت. بعد دو سه نفري رفتند پيشاش. هر از چندي هم يك نفر بهشان اضافه ميشد. هميشه ميشد حدس زد نفر بعدي كيست. قبل از اين كه بروند توي دارودستهي inBOIL، ناخوش بودند و عصبي. غير قابل اعتماد ميشدند و دستشان كج ميشد. همهاش از چيزهايي حرف ميزدند كه آدمهاي درست و حسابي، نه سر در ميآوردند و نه ميخواستند كه سر در بياورند. عصبيتر و ناآرامتر ميشدند تا اين كه يك روز ميشنيدي رفتهاند توي دارودستهي inBOIL و توي Forgotten Works چيز ميجورند و inBOIL هم دستمزدشان را با ويسكياي كه درست ميكند ميدهد. |