چرك‌نويس‌هاي ترجمه‌ي در قند هندوانه

      صفحه اصلي         درباره‌ي براتيگن        آرشيو


Sunday, December 28, 2003

7. جيرجيرك آرام
بيرون رفتم و روي پل ايستادم. به رود نگاه كردم. عرضش سه فوت بود. دو مجسمه وسط آب بود. يكيش مادرم بود. زن خوبي بود. پنج سال پيش ساختمش.
مجسمه‌ي ديگر، يك جيرجيرك بود. اين يكي را من نساخته بودم. سال‌ها پيش، زمان ببرها، كس ديگري ساخته بودش. مجسمه‌اي بود بسيار آرام.
پلم را دوست دارم چون از همه چيز ساخته شده است؛ چوب، سنگ‌هايي كه از دوردست آمده و الوارهاي نرم قند هندوانه.
در تاريك‌روشني كه مثل تونلي از من مي‌گذشت، به سمت iDEATH راه افتادم. از جنگل كاج كه مي‌گذشتم، ديگر iDETH پيدا نبود. درخت‌ها بوي سرما مي‌دادند و آرام آرام تيره مي‌شدند.



[Powered by Blogger]