چرك‌نويس‌هاي ترجمه‌ي در قند هندوانه

      صفحه اصلي         درباره‌ي براتيگن        آرشيو


Friday, December 26, 2003

6. غروب
وقتي نوشتن آن روزم تمام شد، نزديك غروب بود و ديگر در iDEATH شام حاضر مي‌شد.
منتظر بودم كه پائولين را ببينم. از دست‌پختش بخورم و سر شام ببينمش. شايد بعد از شام هم ببينمش. شايد با هم به يكي از آن پياده‌روي‌هاي طولاني برويم. شايد كنار كانال راه برويم.
بعد از آن شايد به كلبه‌ي او برويم و شب را بمانيم، يا به iDEATH برگرديم. شايد هم برگرديم به همين‌جا. البته اگر دفعه‌ي بعد كه مارگريت پيدايش مي‌شود، در را از جا در نياورد.
خورشيد پشت تل‌هاي Forgotten Works فرو مي‌رفت. تل‌ها از خاطر دور مي‌شدند و در سرخي غروب مي‌درخشيدند.



[Powered by Blogger]