چركنويسهاي ترجمهي در قند هندوانه |
Thursday, December 18, 2003
5. نظر چارلي
بعد از رفتن فرد، ميچسبيد كه سر كارم برگردم؛ قلمم را در روغن تخم هندوانه بزنم و روي كاغذهاي خوشبويي كه بيل در كارگاه توفال از چوب درست ميكند، بنويسم. همينجا فهرست چيزهايي كه در اين كتاب برايتان خواهم گفت، ميآورم. دليلي ندارد كه بگذارم براي بعد. همينطور ممكن است برايتان بگويم كه الان در كجا هستيد... 1. iDEATH (يك جاي خوب) 2. چارلي (دوستم) 3. ببرها و اين كه چهطور زندگي كردند و چهقدر زيبا بودند. اين كه چهطور مردند. اين كه چهطوردر حالي كه داشتند پدر و مادرم را ميخوردند با من حرف زدند و اين كه چهطور جوابشان را دادم و آنها دست نگه داشتند و ديگر نخوردندشان، اما آن وقت ديگر هيچچيز كمكي بهشان نميكرد. اين كه چهقدر با هم حرف زديم و يكي از ببرها كمكم كرد مسئلههاي حسابم را حل كنم و اين كه به من گفتند كه از آنجا بروم تا پدر و مادرم را تمام كنند و من رفتم. شب برگشتم تا كلبه را بسوزانم. آن روزها رسم اين بود. 4. مجسمهي آينهها 5. چاك پير 6. پيادهرويهاي طولاني شبانهي من. گاهي ساعتها يكجا ميايستم بيآنكه تكان بخورم. (باد را در دستهايم نگه داشتهام.) 7. Watermelon Works 8. فرد (رفيقم) 9. پارك بيسبال 10.كانال 11. داك ادواردز و معلم مدرسه. 12. استخر زيباي پرورش قزلآلا و اين كه چهطور ساخته شد و اين كه آنجا چه اتفاقاتي افتاد. (جان ميدهد براي رقص) 13. گروه مقبره ، ميله و پايههايش 14. پيشخدمت 15. آل، بيل و بقيه 16. شهر 17. خورشيد و اينكه چهطور عوض ميشود. (خيلي جالب است.) 18. iNBOIL و دارودستهاش و Forgotten Works، جايي كه ميكندند. كارهاي وحشتناكي كه ميكردند و اين كه چه بلايي سرشان آمد و اين كه حالا كه مردهاند، چهقدر همه جا امن و امان است. 19. مكالمهها و آنچه كه روزانه اتفاق ميافتد. (كار، آبتني، صبحانه و شام.) 20. مارگريت و دختر ديگري كه شبها با فانوس اين طرف و آن طرف ميرفت و هيچوقت نزديك نيامد. 21. همهي مجسمههامان و جاهايي كه مردههامان را دفن ميكنيم تا براي هميشه مزارشان بدرخشد. 22. زندگيم در قند هندوانه (لابد بدتر از اين هم ميشد بشود.) 23. پائولين (دلخواه من است، خودتان ميبينيد.) 24. و اين كه اين بيستوچهارمين كتابي است كه در صدوهفتادويك سال اخير نوشته شده است. يك ماه پيش چارلي به من گفت «مثل اينكه از مجسمه ساختن خوشت نميآد. از هيچ كار ديگري هم خوشت نميآد. چرا كتاب نمينويسي؟ آخريش را يكي سيوپنج سال پيش نوشته. ديگر وقتش است كسي يكي ديگر بنويسد.» بعد سرش را خاراند و گفت «اي بابا. سيوپنج سالش را مطمئنم، ولي يادم نيست دربارهي چي بود. فكر ميكنم يك نسخهش تو چوببري باشد.» گفتم «ميداني كي نوشتهبودش؟» گفت «نه. ولي مثل تو بود؛ اسم معمولي نداشت.» ازش پرسيدم كتابهاي ديگر، بيستوسهتاي قبلي، دربارهي چي بودهاند. گفت فكر ميكند يكيشان دربارهي جغدها بوده. «آره، جغدها. يكي هم دربارهي برگهاي سوزني كاج بود. حوصلهي آدم را سر ميبرد. يك كتاب هم راجع به Forgotten Works بود. چند فرضيه كه ميگفت از كجا شروع شده و از كجا آمده. اسم بابايي كه اين كتاب را نوشته، مايك بود. يك چرخ حسابي تو آنجا زده بود. صد مايلي جلو رفته بود. چند هفتهاي طول كشيد. حتي از آن تلهايي كه روزهايي كه هوا صاف است ديده ميشود، جلوتر رفته بود. ميگفت پشت آنها باز تلهاي ديگري است كه از اينها هم بلندترند. شرح سفرش را به Forgotten Works نوشته بود. كتاب بدي نبود. بهتر از كتابهايي بود كه تو Forgotten Works پيدا ميشود. آنها مزخرفند. ميگفت چند روزي آنجا گم شده بود و به چيزهايي بر خورده بود كه طولشان دو مايل بوده و سبز بودهاند. بيشتر از اين توضيح نميداد. حتي تو كتابش هم ننوشته بود. فقط اين كه طولشان دو مايل بوده و سبز بودهاند. مقبرهاش آنجا كنار مجسمهي قورباغه است.» گفتم «ميدانم كدام مقبره را ميگي. موهاش طلاييه و لباس سرهم زنگاري پوشيده.» چارلي گفت «آره خودشه.» |